پآرت20. دلبرک شیرین آستآد

پُـــــــآرتُـــــــ20. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭

صدای بلند عمو‌سهیل اومد که گفت:خوب شما دوتا چسبیدید بهم. بیاید پایین دو دیقه کنار هم باشیم

با خنده گوشیمو گذاشتم رو پاتختی و رو به نگار گفتم:شوهرت به بهونه اینکه میخواد ببینتمون میخواد مارو بکشه پایین تورو ببینه.

نگار خندید و با ناز و عشوه پلک زد که خندیدم.

از اتاق رفتیم بیرون و رفتیم پایین. عمو‌سهیل به محض دیدن نگار با لبخند اومد سمتش محکم گونشو بوسید.

خندیدم و رفتم طرف ماکان که با لبخند دستاشو به نشونه بغل باز کرد که با خنده رفتم توی بغلش.

محکم بغلم کرد و گونه و روي چشمامو و پیشونیمو محکم بوسید که خندیدم. با لبخند گفت:بخند. فقط بخند. گوسفند ناز من.

با خنده بهش نگاه کردم و گفتم:گوسفند خودی مردکککک

با خنده گونمو بوسید که با چندش گفتم :بسه برار. ماچمالیم کردی
بلند خندید و از بغلش اومدم بیرون و کنارش نشستم که دستشو دور گردنم انداخت. با به یاد آوردن مهمونی

با استرس رو به ماکان گفتم:ماکان!

با تعجب گفت:جانم مو طلایی. چیشده؟

با استرس گفتم: فرداشب چی بپوشم؟

با خنده گفت: سه کمد لباس داری. یکی از همونا رو بپوش

با بدبختی گفتم:ولی اونا رو تو تنم دیدنننننننننننننننن
دیدگاه ها (۰)

دختر خوشگلم هستن.آیلان خانوم😌😌#آیلان

پآرت21. دلبرک شیرین آستآد

***

انگار از یه معبد عشق قدیمی تو میای:)

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

پآرت18. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط